سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بررسی های اسلامی

عبرت های قرآنی(اهل حجر)

 

 


قرآن از مردمانی خبر می دهد که در تراشیدن کوه ها تخصص داشتند و  در ماسه های صحرا و به طور خاص در جنوب غربی عمان دانشمندان خاک ها را از یکی از عجیب ترین تمدن ها کنار زدند. تمدنی که بر کوه ها حک شده است، تا صاحبانش را از آفاتی همچون حیوانات درنده، زلزله و سیل در امان نگه دارد. خانه هایی امن و لوکس برای مردمانی که پنج هزار سال پیش زندگی می کردند.
 این خانه ها هزاران سال قبل بدلیل تغییرات جوی و انباشته شدن لایه های شن بر روی آن ها ناپدید شدند تا در قرن بیستم بار دیگر کشف شوند... محققان می گویند: که تمدن این شهر از شکوفایی، ثروت و رفاه بالایی برخوردار بوده است.

??خداوند می فرماید: : «و اهل حجر ]نیز[ پیامبران ]ما[ را تکذیب کردند(80) و آیات خود را به آنان دادیم و ]لی [ از آن ها اعراض کردند (81) و ]برای خود[ از کوه ها خانه هایی می تراشیدند (82) پس صبحدم فریاد ]مرگبار[ آنان را فرو گرفت (83) و آنچه به دست می آوردند به کارشان نخورد (84)


خدای غفور

روی پرده ی کعبه؛
این آیه حک شده است:
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِــیمُ

و من هنوز وتا همیشه
به همین یک آیه دلخوشم:
"بندگانم را آگاه کن که
من بخشنده‌ی مهربانم"


اگر همه ما تنها دراین حد که در میوه فروشی میوهای خراب را کنار می‌زنیم تازه‌ها و سالم ترها را جدا می‌کنیم ،افکار منفی‌ را کنار می زدیم و فقط افکار زیبا رنگارنگ، سالم و هر آنچه که انرژی بخش است را به ذهن خود راه می دادیم،
هر روزمان پر از هیجان، دلهایمان پر از امید و معجزه‌ها مانند باران بر سرمان می ریختند.


  @Mojezeh_Elaahi


سوال و جواب باچند آیه زیبا ی قرآن

 


گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
“قطعا با هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما با هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم:  خسته شدم دیگه…
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار مرا فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
مرایاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدانم که شما نمی دانید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که برایت زدم راگوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)
*

 


دو برخورد متفاوت

?? داستان کوتاه پند آموز

?? در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!

?? دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فروریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.

?? پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...
.اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم گُل میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ گفت دو هزار تومن
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!!

?? از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت.

الهی که صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن"

?? @Mojezeh_Elaahi


به مناسبت نیمه شعبان

ختم مُهر حیدری

ای که پرگار خدایی، ای ظهور هر صفا

فرصت فردا نباشد، پس همین حالا بیا

تا کی از هجرت بسوزیم ای هلال دیررس؟!

پرده از غیبت فرو گیر، ای تمام ماجرا

تا به کی دوری ز من شب‌های تار بی‌رمق؟

دامنم دریا شود از اشک چشم مبتلا

هر کسی یاری برای خود در این دنیا گزید

جز من مفلس که هستم در برت دردآشنا

هر کجا منزل گزیدم، هجر تو ویران نمود

بی‌تو این عالم برای من بود ماتم‌سرا

ای گل نرگس! تویی نور جهان، هستی عیان

نور چشم اِنس و جانی، لطفِ هر نور و ضیا

سوز دل با طعنه‌های دشمنان هر روز و شب

درد من شد، نیست غیر از تو برای آن دوا

آسمان هر دو عالم را تویی حجت، به حق

ماه تابانِ حقیقت، شمس دیوان خدا

گرچه با مُهرعلی )ع) ختم ولایت گشته طی

نیست ختم مُهر حیدر بی‌وجود تو روا